اديب توسي نيز به سان ديگر باستانگراها و شووينيستها معتقد است كه زبان تركي بر مردم آذربايجان تحميل شده است و اين تحميل هم تنها و تنها در اثر كثرت حضور تركان در اين ناحيه بوده است. بدين طريق او راه هرگونه احتمال ديگر را در بارة تركي بودن زبان آذربايجان رد ميكند:
« اقوامي تركزبان از جاهاي ديگر به آذربايجان آمده و زبان خود را بر اهالي اين منطقه تحميل كردهاند، پس وسيلة ترك زبان شدن آذربايجان همين اقوام مهاجر بودهاند لاغير. » (زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 206)
وي معتقد است: تركان بالفطره غارتگر و قاتل هستند؛ به گونهاي كه حتّي حكومتهاي ترك سلجوقي و خوارزمشاهي هم قادر به كنترل و تحت انقياد در آوردن ايشان نبودهاند:
« نبايد تصوّر كرد كه حكومت سلجوقي يا خوارزمي به واسطة ترك بودن و همنژادي توانسته است از تهاجم و خرابكاريهاي اين تركان جلوگيري كند، چه غارتگري و قتل خوي فطري آنان بود و نميتوانستند آرام باشند. » (همان، ص 209)
حضرات شووینیست معمولاً سلسله های پادشاهی ترک را هم همچون مردم عادی ترک با صفت هایی همانند وحشی، فاقد تمدّن، بی فرهنگ، غارتگر و امثال آنها می نوازند. در اینجا معلوم نیست ادیب طوسی از چه رو حساب سلسله های سلجوقی و خوارزمشاهی را از مردم ترک جدا می کند و اصولاً دلیل و قرینۀ تاریخی این نوع نتیجه گیری چیست؟