آنا صحیفه یازارلار |
ترکیب زبان+ مادر، صرفا دالهایی با مدلول یا مدلولهای متعدد اما معین نیست، بلکه مفهومی متشکل از نظام استعاری دالها و مدلولهای مختلف با سیستم دلالتی متنوعی است.
شناخت و درک ما از مفاهیم، بستگی نزدیکی دارد به پایگاه اجتماعی، ملی، اقتصادی و فرهنگی ما. دیگر نمیتوان در جامعهی فعلی بحث تفاوتهای شناخت شناسی را به مضامین کلاسیکی مانند نظام طبقاتی یا سیاسی تقلیل داد. حداقل طی نیم اقرن اخیر، شاهد برجستگی معنامند امر فرهنگی مقابل امر اقتصادی یا کمرنگی امر والا ذیل فرهنگ و روشنفکری فرهنگی_ سیاسی در برابر امر مبتذل تحت گفتمان پوپولیزم معطوف به فرهنگ عوام بودهایم. همچنین با اقتدار ایدیوژی مرتجع کذایی، تفاوتها و تمایزات ناشی از پایگاه جنسیتی، ملیتی، سیاسی و فرهنگی هم قوت گرفتند و به نوعی نظام الیگارشی مدرن و " ولایتمداری" را پی ریختند که درک یک کورد، تورک، عرب یا فارس زبان را از امر زبان و مادرانگیاش، فهم یک زن، مرد و دگرباش ازین مفهوم را، شناخت یک تاجر، کولهبر، آخوند، دکترای فاقد شغل دولتی و دیپلمهی استخدامی، قاچاقچی، نمایندهی مجلس و دستفروش را، حتی شناخت یک فارس زبان تهرانی را با فارس گیلکی و...
الخ متناسب با " ولایت" و محیط زندگیاش، همچنین متناسب با میزان " ولایت"_ باوری یا تظاهر باورشناختیاش شکل میدهد. در واقع با تقسیم جامعه به " خودی" و " دیگری" زبان و مادرانگی زبان گرفتار گسستی شناختی_ تاریخی شده است که معیار " خودی" بودن را معطوف به فارس بودن یا تظاهر و پذیرش آن میکند، همانطورکه معیار حق استفاده از مزایای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را معطوف به پذیرش اعتقادی_ ایدیولوژیکی امر مذهبی میکند که مسیرش از " فارسباشی یا تظاهر به آن" میگذرد.
چنین وضعیتی نظام طبقاتی مبتنی بر فرهنگ و ثنویت اقتصاد، و طبقات نظامی تحت لوای فرهنگ را برمیسازد که با فرمولهای کلاسیک طبقه_ محور همساز نیست.
زبان مادری، در طول یک قرن اخیر در آزربایجان مدام دچار شکست شناخت_ شناسی و تاریخی بوده است. از مشروطهخواهی آزربایجان تا انقلابیگری اخیر، دورهای در حیات فکری_ اجتماعی ما ورق میخورد که به اجمال آن را فرایند شکست مینامیم، منظور از شکست، تَرک برداشتن و شکستن، توام با مغلوب شدن است. ماهیت بومی( زبانی، فرهنگی، ملی، اقتصادی_ سیاسی) و هویت فکری (سیستم شناخت شناسی تاریخی) ما در طول یک قرن اخیر دچار تعویق، گسست، ارتجاع، تحریف و خدعه بوده است. از روزیکه ستارخان خدعهی تهران را خورد و " تهرانی" شد، پاهای آزربایجان همزمان با پاهای ژنرال آزربایجانی در تهران، شکست، فلج شد و این تنها ستارخان نبود که ویلچرنشین شد، بلکه تک تک آزربایجانیها و آزربایجان زمینگیر شد( خودزنی و خیانت انتحاری یا انتحار خائنانه هم از تبعات شکست است، از احمد کسروی تا جواد طباطبایی ژنرالهای خائن و تحقیر خود، نژاد_ زبانگراتر از قوم غالب و افراطیتر از ادراک زبانی معطوف به حذف دیگری شدند که سیستم تحمیلی مدرنیزاسیون قرن بیستمی بود.
" ولایت" ولیعهد نشین، مترقی در علم، اقتصاد، سیاست و فرهنگ، خدعهی امر مادرانگی در سیستم مدرنیزم را خورد و خدعهی ولایت_پذیری مرجعی را خورد که او را با اعطای نشان مرجعیت از اعدام رهانده بود، مرجع خدعهگر، نخستین هدیهی تشکر را فرستاد:
سر بریده شدهی مرجع مادر! و پیام یا مرگ یا گزینش نامادری به جای مادر واقعی!
زبان فارسی زبان مادری ما نیست، تااین اواخر زبان نامادری ما بود، مخدوع دولت ملی مدرن بودیم ، تا اینکه در عصر پسا مدرن فهمیدیم یتیم بودن و نیاز به قیّم هم خدعهی مدرنیزم بود.
اکنون زبان مادری چیست؟ بیگمان فارسی سیاسیزه شده نیست، بیگمان آزری هم نیست. بیگمان تورکی است، اما کدام تورکی؟ تورکی ستارخانی؟! یا تورکی با درک عام دوران شوراها و علییئوی؟! تورکی ستارخانی، تورکی محدود به محاوره است که تهران را مرکز عالم میداند و نوشتاری نمیشود که شبیه باکو یا استانبول نشود، مدل سیاسی نوشتاریاش هم الگویی از زبان تلویزیون استانی سهند یا " فازری" است. طبعا زبان مادری ما آنها نیستند .
بیگمان زبان مادری ما، زبان مادرمان نیست! زیرا زبان مادر امری شنیداری، گفتاری و شفاهی بود. زبان اکنون ما زبانی بسیار آگاه به جهان کنونی است: عصر فراملی ارتباطات، که نوشتاری جهانی و جهان نوشتاری دور از " خُدعه"...
و چنین ادراکی، برای یک فارس، یا تورک خدعه جو، چه معنایی دارد؟!
تاریخ
2020.02.26 / 15:59
|
مولف
بولود مرادی
|