آنا صحیفه یازارلار |
علل توسعهنیافتگی را به "کالایی شدن دانش" و "فساد در نظام دانایی" و تا حدی به "مدیریت دانش" نسبت داده است. هر چند موارد مذکور میتوانند در توسعهنیافتگی نقشی داشته باشند، ولی در تقریر مذکور، بیدقتیهای مهمی صورت گرفته است:
1- دانش به حداقل دو دسته مهم تقسیم میشود: دانش ضمنی (tacit knowledge) و دانش قابل بیان ج(implicit/explicit knowledge)
جدانش ضمنی دانشی است که دارنده آن را یاد گرفته و استفاده میکند ولی قابل بیان از طریق کلمات و جملات نیست. مثل راه رفتن، شنا کردن، رقصیدن و موارد متعدد دیگر.
این نوع دانش بدون تمرین عملی زیاد بدست نمیآید با اینکه ممکن است برخی نکات قابل بیانی هم در آن باشد. این نوع دانش در شبکههای عصبی در لایهای پائینتر از لایه بیان و منطق ضبط میشود. این نوع دانش برای تعلم و ضبط و استفاده، نیازی به لایه بیان و منطق ندارد و لایه بیان و منطق نمیتواند آن رادبیان و منتقل کند.
دانش قابل بیان در لایه منطق و بیان مغز، ایجاد و ضبط میشود. برخی از آنها بیان شدهاند و دانش صریح (explicit) اند و برخی هنوز بیان نشدهاند مثلا چون هنوز در موردشان سئوال نشده و فعلا غیرصریح (implicit) اند که با "بیان" توسط یک فرد در یک مدیای مشترک، با دانش صریح تبدیل میشوند.
مهم:
دانشی که در کتابها و مقالات توسط دانشگاهیان مکتوب شده بخش کوچکی از مجموع دانش صریحی است که همه افراد جامعه دارند. مجموع دانش صریح افراد هم نسبت به دانش غیرصریح افراد کوچک است، و آن هم از از دانش ضمنی افراد خیلی کوچکتر است.
2- انواع روابط اجتماعی، عمدتا مبتنی بر "مبادلات" بین افراد و گروههاست نه مبتنی بر "دانش صریح".
در ذهن تکتک افراد ممکن است کمی دانش صریح یا مبهم در مورد روابطش با دیگران باشد ولی اولا دانش صریح مذکور خیلی کم است و ثانیا دانش مذکور اکثرا بعد از ایجاد روابط و مبادلات یا بموازات آن ایجاد شده و تکمیل میشود نه اینکه روابط و مبادلات منوط و موکول به دانش صریح قبلی باشد.
3- روابط و مبادلات در سازمانها و شرکتها مبتنی بر "دانش صریح" است و مدیران سازمان با اراده قبلی آن را ایجاد میکنند و با اراده سعی میکنند که روابط و مبادلات موردنظر بر روابط و مبادلات دیگر غلبه داشته باشد.
ولی روابط و مبادلات افراد در جامعه طبق قواعد صریح قبلی نیست. روابط و مبادلات افراد در جامعه خیلی بیشتر شبیه روابط نرونهای مغز است تا اینکه شبیه روابط کارکنان در شرکتها و سازمانها باشد که تعریف شده و مشخصاند (حتی در شرکتها و سازمانها هم روابط تعریف نشده زیادی وجود دارد که حذفشان نه ممکن است نه مفید).
4- تعداد روابط ساده بین افراد جامعه خیلیخیلی زیاد است لذا تعداد روابط مرکب بین آنها خیلیخیلی...خیلیخیلی زیاد است لذا تعداد الگوهای احتمالی روابط و مبادلات هم خیلیخیلی زیاد است.
لذا بدست آوردن "دانش"های مختلفی که بتوانند جامعه را توصیف کنند و معتبر هم باشند خیلیخیلی مشکل است. لذا ارائه نسخه تجویزی برای "مدیریت کردن جامعه" هم خیلیخیلیخیلی مشکل است.
این محدودیت دانش نسبت به کل جامعه، خیلی اساسی است حتی اگر نظام "دانش صریح" آن به بهترین شکل ممکن عمل کند.
5- در سازمان و شرکت، "هیئت مدیره" حق اعمال مدیریت از طرف مالکان را دارد و اول سازمان را طراحی کرده و تشکیل میدهد و بعد کارکنان را طبق قراردادی استخدام میکند. یعنی تشکیلات سازمان و وظایف کارکنان مقدم بر کارکنانی است که برای آن وظایف استخدام میشوند. ولی در جامعه، افراد مقدم بر مقامات جامعهاند و خودشان مالکاند و مدیران حق ندارند "وظایف دلخواه" را بر افراد تحمیل کنند.
6- قدرت و نظم در جامعه همزمان ایجاد شده و بر هم اثر میکنند. البته درک نظم یا بینظمی تا حد زیادی تابع ذهنیت فرد/ گروه ناظر است ولی "قدرت" کمتر از نظم، تابع ذهنیت افراد/ گروههای جامعه است و بر آنها "اعمال" میشود.
موقعی که یک نظمی ایجاد شود، قدرتی ایجاد میکند که با اعمال قدرت، آن نظم را توسعه میدهد یا تعمیق میکند یا اینکه نظمی متفاوت حتی خلاف نظم اولیه ایجاد میکند و این جریان تودرتو و متعامل ادامه مییابد (یا ادامهها مییابد).
7- تاثیر دانش بر جامعه و بر توسعه جامعه، عمدتا تابع این است که اولا چقدر محدودیت خود را میفهمد و قبول میکند، و ثانیا آیا در خدمت احاد افراد جامعه است که مبادلات خود را توسعه و بهبود دهند یا در خدمت مقاماتی است که اراده کردهاند جامعه را مثل یک شرکت تحت مالکیتشان اداره کنند و محدودیتهای غیردموکراتیک و غیرعادلانه بر مردم تحمیل کنند.
فساد ملموس در "نظام دانایی صریح" بخشی از تبعات خدمت کردن "نظام دانایی" به قدرتمندانی است که توهم مالکیت جامعه لذا توهم مدیدیت مبسوطالید بر جامعه دارند. ولی این فساد ملموس، بزرگترین مشکل و بزرگترین خطر نیست.
خطر بزرگتر این است که "دانشمندان علوم انسانی" در جهل مرکب باشند و ندانند که چیزهای خیلیخیلی زیادی را در مورد جامعه نمیدانند و با فرض اینکه میدانند، نسخههایی برای تغییر جامعه، تقدیم قدرتمندان کنند. این نسخهها علاوه بر قربانیان مستقیم، با مختل کردن مبادلات طبیعی بین افراد و تحمیل اموری غیرلازم و نادرست، صدمات سنگین و ماندگاری به جامعه میزنند.
در واقع خطر اصلی این است که "نظام دانایی" فساد و ضعف داخلی نداشته باشد و با ظرفیت کامل در خدمت استبداد باشد یا در خدمت مقاماتی باشد که قصد "مدیریت جامعه مثل یک سازمان" را دارند. این خطر بارها و بارها به جوامع مختلف صدمه زده است.
8- تحلیل علل توسعه (نیافتگی) جامعه از منظر سیاسی جای خود را دارد، همچنان که تحلیل از منظر اقتصادی، از منظر حقوقی، از منظر روابط سیاسی و تجاری خارجی، و از منظرهای دیگر جای خود را دارند.
تحلیل توسعه از منظر تولید، توزیع، اصلاح و استفاده از دانش؛ کاری مفید است ولی نافی تحلیلهای دیگر و نتایج آنها نیست بلکه تحلیلها از منظرهای مختلف مکمل همدیگرند.
9- بالاخره، فرض اینکه "نظم" شاخهای از "دانش صریح/ غیرصریح" بشر است، فرضی اشتباه است، لذا تصور "مدیریت دانش جامعه" هم یک تصور شبهتوهم است.
"مدیریت دانش سازمانی"؛ ساختارها، پروسهها، ابزارها و نیز مزایای متعددی دارد ولی تقریبا هیچکدام آنها قابل استفاده در "تصور مدیریت دانش جامعه" نیستند.
در مجموع، مطلب مذکور از آقای دکتر میری که سعی بر روشن کردن تاثیر فساد ملموس دانشگاهی بر توسعهنیافتگی داشته، بخاطر صورتبندی نادقیق، خطر خیلیخیلی بزرگتر "نظام دانش" را به حاشیه توجهات رانده و حتی ممکن است بخاطر خروجش از دایره توجهات (ناخواسته) تقویت آن باشد.
تاریخ
2020.06.26 / 16:31
|
مولف
عیسی پیلهور
|