نسیم آزادی و دموکراسی گاهی که میرود در این سرزمین شروع به وزیدن نماید. ابرهای تیره ی فاشیزم پارسی بر آن سایه می افکند.
در صد سال اخیر گلهای نوشکفته ی «عدالت» و «جمهوریت» زیر پای دیو اهریمنی راسیسزم پارسی لگد مال گردیده است.
فروغی ها وافشارها و کسروی هامشروطه را بیرحمانه به قربانگاه بردند و به دست جلادی چون رضاخان سپردند. و چه بیرحمانه مشروطه و جمهوریت سلاخی شده و مصله گردید.
پان فارسها این جماعت شعبده باز عرصه ی سیاست، «جلاد جمهوریت» رضاخان را تا جایگاه «پدر خواندگی» این ملت بالا بردند.و با کمال تعجب نیز چنین مینمایانند.
بسان شعبده بازانی که خرگوش در جعبه نهند و با کشیدن پارچه ای بر سر جعبه در جلوی دیدگان همه از درون جعبه کبوتری بیرون آورند.
البته پان فارس هایی چون فروغی به همراه روباه پیر سیاست انگلیس «خرگوشی» بر جعبه ی سیاست کشور آوردند و پس از چندی موشی بردند.
با «هویج قدرت» فریبش دادند و گاری خویش بر گردنش بستند با این هویج بار و کار خویش جلو راندند و پس از اتمام پروژه از دم این موش (رضاخان) گرفتند و بر ناکجاآبادی پرت نمودند.
با کشتار روشنفکران و پاشیدن بذرهای اندیشه های هرز نژادپرستی _ پارسی وآلوده و مسموم نمودن زیربنای فکری در این سرزمین، ریشه ی مشروطیت و جمهوریت و آزادی را یکجا خشکاندند که قریب به صد سال است که درخت آزادی در این خاک به بار نمینشیند.
و هر گاه پس از سالها جوانه ای از «آزادی» در این کشور سر از خاک بیرون آورده است یا سرمای سوزناک فاشیزم آنرا از ریشه میخشکاند یا علفهای هرز «پان فارسیزم» بر دور آن جوانه میپیچد و جان و رمقش را میگیرد.
بیش از چهل سال از عمر جمهوری اسلامی میگذرد جریان نژاد گرای_ پارسی با تغییر چهره با نقابی جدید با عناوین مختلف در بدنه ی نظام نفوذ و رسوخ کرده است. از «نظام اقتصادی پارسیان باستان» سخن میرانند و خط قرمزی چون زبان پارسی میتراشند، از «مکتب ایرانی» میگویند، کوروش بت پرست«مستندا به استوانه کذایی حقوق بشر» و مردوک (بت بابل) و داریوش خون خوار مستندا ب«کتیبه ی بیستون» را تا سرحد نبوت بالا میبرند.
جمهوریت و اسلامیت را چه به این صحبت ها...
فعالان سیاسی و مدنی ترکها را با هزارترفند از حاکمیت کنار گذاردند.
و اکنون میرود تا ما در کشور ایران با نام حکومت جمهوری اسلامی نظاره گر دولتی یکدست «پان فارس» و «فارس گرا» و «فارس محور» باشیم.
بگذریم...
جواد طباطبائی اخیرا در اعتراض به ایده حکومتداری نظام فدرالیستی محمد خاتمی سه نامه نوشت.
در این سه نامه ما شاهد حلول و ظهور فاشیزم قومی _پارسی بودیم.گویا «روح پدر هیتلر با افکار نازیستی» در کالبد طباطبائی حلول کرده بود.
طباطبائی به صراحت به ملت ترک و عرب این کشور اهانت کرده بود.
امید آن میرفت روشنفکران و مدعیان دموکراسی از جماعت پارس از جنس اصلاح طلبان به این نوشته های جواد طباطبائی واکنش نشان دهند. با کمال تاسف هیچگونه عکس العملی از سوی به اصطلاح آزادیخواهان پارسی به ایشان نشان داده نشد.
و معدود افرادی هم که به وی خرده گرفتند نه به خاطر افکار نژادپرستانه ی عریانش یا انکار حقوق شهروندی و یا اهانتش به ملل ترک و عرب بلکه بخاطر «لغت باز و حراف» نامیدن خاتمی بود که بر طباطبایی شوریدند. و کسانی چون جلایی پور و علوی تبار سعی کردند. فدرالیزم را از ماهیت خویش خارج سازند و برای ملل و اقوام این سرزمین از فدرالیزم قالب و زندانی جدیدی سازند و رنگی بر نرده های زندان سابق زنند.
دیروز عمادالدین باقی را دیدم از ایشان پرسیدم چرا این جواد طباطبایی را مهار نمیکنید و جوابی منطقی به ایشان نمیدهید. چرا اجازه می دهید اینگونه فضای سیاسی واجتماعی و علمی _دانشگاهی کشور را به هم بریزد؟
باقی در جواب گفت:که حرفهای جواد طباطبائی حق است و حرفهای درست وزیبامیگوید، فقط یک ایراد اساسی دارد که حرفهای زیبا را با تلخی وتندی میگوید.
سکوت کردم نتوانستم سخنی بگویم و افسوس خوردم به روزهایی که به نام اصلاحات و... دنبال باقی ها و خاتمی ها راه افتادیم.
طباطبائی پشت نقاب شعارها و واژگانی زیبا و فریبنده ای مثل دموکراسی وآزادی پنهان نمیگردد و آنچه می اندیشد بر زبان میراند.
جواد طباطبایی روبه صفتی این جماعت اصلاحچی را ندارد.
این جماعت تنها در یک حالت حاضرند بازی کنند، آن هم اینست که «یا فقط من بازی، یا بازی خراب» این جریان دغدغه ی دموکراسی و آزادی و عدالت را فقط برای «پارسیان جماعت» دارند ولاغیر...
به ملل و اقوام غیر فارس رسیدنی، در خیالشان «ظرف ایران» ترک بر میدارد و شکاف ملی وقومی دهان باز میکند.