آنا صحیفه یازارلار |
نه تنها تاریخ تمامی صحنه های آدمیزاد در زندگی تکرار یک وقایع است که سناریو همان است، نقش همان است، فقط بازیگر فرق می کند و این تلّون و تفاوت فرق بازی بازیگران است.
در کتاب خاطرات و خطرات حاج مهدیقلی هدایت در خاطره ای نقل می کند.
( مستی را نزد شیخ هادی نجم آبادی ، مجتهد آوردند ، برای صدور حکم حد، شیخ هادی گفت:
هر کس بوی شراب می شناسد ، دهانش را بو کند، کسی جرات نکرد بو کند و آن مست جان به در برد .
وقتی این مطلب را خواندم ، یاد خاطره ای افتادم.
در ۳۱ شهریور ابلاغ قضائی من صادر شد، خودش یک خاطره مستقل است و روزی می نویسم وقتی وارد فرودگاه مهر آباد شدم ، فرودگاه بمباردمان شد سرتان را درد نیاورم سوم مهر ماه ۱۳۵۹ خودم را به دادسرای عمومی شهرستان اورمیه معرفی کردم و به سمت دادیاری شعبه سوم منصوب شدم ، چند روزی گذشته بود، مامورین کمیته فردی را آوردند و همراه پرونده دو بطری پر نوشابه بود که سرشان را با نایلون بسته بودند، مامور آنها را روی میز گذاشت، کمیته گزارش کرده بود ، این دو بطری حاوی مشروبات الکلی است ولی متهم اصرار داشت که انها حاوی آب هستند!
صاحبی راد منشی دادیاری بود، گفتم:
صاحبی تو فرق آب و عرق را تشخیص می دهی؟
گفت: قربانت، مرا معاف کن، در دادگستری یک نفر متخصص این کار است، رحمان دوز ایشلین یعنی رحمان درستکار، تنها فرد دادگستری است که کارش درست است و کجی در کارش نیست، مسئول آسانسور است ، طبقه اول تا ششم ، درست و مستقیم ، بدون چپ و راست !
وقتی احضار شد ، گفت :
ببخشید حاج آقا ، من حس بویائی ندارم ولی حس چشائی من بی نظیر است ، لب بزنم ، یک - دو - سه، تشخیص می دهم!
یکی را بر داشت و نایلون آن را باز کرد به دهانش برد ، مزه مزه کرد و یک قلوپ خورد، لب هایش را تکان داد، ظاهرا چیزی نفهمیده بود ، یک قلوپ دیگر و یکی دیگر، تا انتها بطری سر کشید، لب هایش را لیسید و گفت:
قربان این، آب بود، مشروب الکلی نبود، و دومی را بر داشت و درست به طریق اولی چنان کرد و نفسی راحت کشید و گفت:
قربان این دومی هم عرق نبود، آب بود الان می توانم سر کار خودم بروم؟ آسانسور الان بی صاحب است !
آن موقع مثل الان نبود، که مراجعین خود سوار اسانسور بشوند ، اگر رحمان نبود ، درب آسانسور بسته می شد!
من و مامور کمیته همینطور مات نگاه می کردیم، مامور گفت:
چه آب و چه عرق ، دیگر نیست !
تاریخ
2020.07.15 / 15:59
|
مولف
عیسی نظری
|