یوخاری

شهریار جاده ها: از خاطرات سفر سوم ناصرالدین شاه به فرنگ

آنا صحیفه یازارلار
12 Punto 14 Punto 16 Punto 18 Punto

نزديك ابهر، علما و امام جمعه ابهر آمده بودند.سر راه كالسكه را نگاه داشتيم صحبت كرديم، اسم امام جمعه ميرزا ابوالفتوح است، دهنش را كه باز میكرد، دندانهاى زرد دراز داشت چهار تا يكى، چهار تا دندانش ريخته بود يكى داشت، اما مرد خوش صحبتى بود...

يك ساعت و نيم به غروب مانده باران ايستاد، امروز يك زنى از اهل سجاس(حوالی بخش قيدارِ زنجان) كه نه پير بود نه جوان، زن رعيت قجاقى بود آمده بوده دور سراپرده میگشته ، رفته بوده خانۀ امين اقدس، مى‌گفته دختر من اينجاست.امين اقدس فهميده بود كه دختر اين زن پيشَ زرين ‌تاج است، اين دختره را پارسال آورده بودند به زرين‌ تاج سى تومان فروخته بودند،از قضا زرين ‌تاج در اين سفر دختره را آورده است. مادره آمد دخترش را شناخت، بيچاره پاهاش برهنه بود من ديدم اگر دخترش را ندهيم بد است مأيوس میشود، پنجاه تومان دادم به زرين ‌تاج، دختره را خريدم دادم به مادرش، خيلى ذوق كرد دعا كرد دخترش را برداشت برد.(روزنامه خاطرات ناصر الدین شاه در سفر سوم فرنگستان...ص54)

صبح از خواب برخاسته رخت پوشيدم فرستادم پيش امين السلطان با او كار داشتيم گفتند خوابيده يكساعت بعدتر فرستادم گفتند خوابيده، تا ظهر كه نهار خورديم هى گفتند خوابيده، يكساعت بعدتر فرستادم گفتند خوابيده تا ظهر كه نهار خورديم هى گفتند خوابيده است، معلوم شد كه خواب نيست ناخوش است، فرستاديم دکتر طولوزان آمدند، پيشخدمتها همه تمام دورِ امين السلطان جمع شدند، هرچه او را بلند میكردند و تكان ‌میدادند صدا میزدند بيدار نمیشد، خودم هم رفتم ديدم خواب و حالت غش است، فرستاديم يك نفر از طبیب هاى اينجا را كه اسمش دكتر لامبل بود آوردند، اين مردكه طبيب هم صورت و تركيب مضحك خنده‌دارى داشت، يك چشمش كور بود، ريش بزى مثل ناپلئون سيم داشت، آنهم از وسط چانه اش درنيامده بود، يك ورى بيرون آمده بود، جو و گندم رنگ بسيار كثيف و بد بود، اين حكيم هم قدرى فكر كرد و گفت بايد لباس امين السلطان را عوض كرد، يخ به سر و چشمش ماليد بالاخره بعد از ماليدن يخ به سر و چشم يواش ‌يواش امين السلطان حال آمد و برخاست نشست...(همان منبع...ص54()

اين ترنِ تازه را كه سوار شدیم بقدرى خفه و دلتنگ و كثيف بود كه حساب نداشت، در اين ترن، عكاس ريش بلندی كه ما را در هيچ نقطه ول نكرده همراه بود و به هر شكل و هر تركيب كه میشديم فورا عكس ما را می انداخت، طورى اين مرد ريش بلند مواظب است كه اگر آدم پشتش را براى كارى بالا بيندازد اين مرد عكس را به در كون آدم چسبانده می اندازد، يك نقاش هم همراه بود كه صورت ما و همراهان را میکشيد و آنى ما را آسوده نمیگذارد، يك روزنامه ‌نويس انگليسی هم كه همراه بود، جم كه میخورديم و حركتى كه میكرديم فورا روزنامه مینوشت، خلاصه با اين وضع در اين واگن خفه و دلتنگ میرانديم...(همان منبع...ص184)

وضع شهر ورشوى(لهستان)اين است كه ‌مینويسيم.میگويند چهارصد و پنجاه هزار جمعيت دارد...كوچه هاى ورشو تمام پاك و تميز و سنگفرش است، كالسكه هاى ترانواى که از روى راه آهن حركت میكند زیاد است...اين بناها و شاگردبناها طورى بنائى میكنند كه كسى صداى اينها را نمیشنود سرشان را پائين انداخته بی ‌صدا و بی حرف به كار خودشان مشغول هستند از عمله ها و شاگردها صدا بيرون نمی آيد، اهل شهر از صاحب منصب،خانم،نوكر، پليس، سرباز،سوار، فوج،مشدى و غيرمشهدى اين شهر كه توى كوچه راه میروند و متصل در گردش هستند و اينهمه ترانواى و كالسكه و پياده، سواره از پهلوى هم میروند، صداى يك نفر بلند نيست و لباس همه يك جور است و كسى ميان آقا، نوكر،كنيز و خانم فرق نمیدهد، اينهمه كه از صبح تا شب و از شب تا صبح مى‌آيند میروند، دكان باز است و خريد میكنند يك صداى عنيف بلند كه اسباب عبرت باشد شنيده نمیشود بی صدا و هيچ معلوم نيست كه در اين شهر آدم باشد، فحش كسى به كسى نمیدهد،بلند كسى به هم حرف نمیزند، دعوا كه ابدا نمیشود، خيلى شهرِ آرام و بی صدایی است، اين نظم و ‌بی صدائى و آسودگى هيچ نيست مگر از قانون كه میگذارند، در هر مملكتى كه قانون دارد اينطور است هر مملكت كه قانون ندارد هرج‌ و مرج است...( همان منبع...ص184)

تاریخ
2020.01.24 / 13:46
مولف
Axar.az
شرح لر
دیگر خبرلر

قادین گولرسه...

نه آغلارسان، نه سیزلارسان، بیر دردی بئش اولان کؤنلوم...

تبریز دلیلری بیزی اؤزباشینا بوراخدی... – تبریزلی یازار

تبریزلیلره آچیق مکتوب: او کیشی کیمدیر؟

هیمنیمیزه غضبیمیز واردی، میزیلدانیردیق…

ارمنی تعصبو چکه‌ن «بایقوش» آذربایجانلیلار

ارمنیلر بو دعوتی قبول ائتمیرلرسه…

فاجعه اؤنوندییک: رژیمدن حاقیمیزی زورلا آلمالیییق!

سیز ۴۰ میلیونو اونوتموسوز – بایرامینیز مبارک

ارمنیلرین تهدید ائتدیی لو عسگروو وفات ائتدی

خبر خطّی
Axar.az'da reklam Bağla
Reklam
Bize yazin Bağla