آنا صحیفه یازارلار |
روز دوم بهمن سال پنجاه و هفت من در جلوی مسجد عسگر آبادی که امروزه مسجد اعظم نامیده می شود ، بودم.
در مسجد سخنرانی بود و مسجد آنچنان پر و مالا مال از جمعیت بود که من ترجیح دادم در بیرون مسجد بمانم .
آن موقع پلی در تقاطع و چهار راه پهلوی و خیابان عسگر ابادی نبود ، همانکه امروز تقاطع امام و خیابان بعثت است و پلی در آن احداث شده است.
در واقع من آمدن تانک را دیدم ، معمولا در مواقع شلوغ گارد ضد شورش و گاها هم ریو های ارتش و شهربانی در محل حاضر می شدند ، اما حضور تانک ها معمولا به ندرت بود ولی باز به ندرت هم بوده باشد ، بعضا در خیابان و یا محل اجتماع قرار داده می شدند. برای مردم و به خصوص من که از تهران آمده بودم مسئله زیاد غیر عادی نبود مثلا می خواهند بترسانند ، مردم تانک و تانک ها را نا دیده می انگاشتند و در کار خود بودند. در یک لحظه تانک استقرار یافته در خیابان عسگرآبادی لوله خود را حرکت داد و صدایی مهیب از آن برخاست و زمانیکه تکه های آجر و سنگ از گنبد مسجد می ریخت متوجه حمله تانک به مسجد شدیم ، ولوله ای حاکم شد، درماندگی کامل، هیچ عملی و اقدامی متصور نبود، تانک همچنان می غرید و ان لوله لعنتی بالا و پائین می رفت، من فکر کردم دیگر در این شهر همه چیز پایان یافت،
تاریخ
2020.01.26 / 10:29
|
مولف
عیسی نظری
|