یوخاری

گروه کوهنوردی کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی

آنا صحیفه یازارلار
12 Punto 14 Punto 16 Punto 18 Punto

خاطرات و خطرات ( ۷۲ )

دانشگاه تهران گسترده و وسیع شده بود، قرار شد دو گروه به کوهنوردی برویم گروهی برای اتشکوه و دو روزه و گروهی برای قله کوه افجه و برنامه ای یک روزه، گروهی که من جلودار ان بودم گروه دو روزه و اقای کاظم زاده برای گروه یک روزه جلودار انتخاب شد.

گروه من صبح روز پنجشنبه به اتشکوه روانه شدیم در محل مورد نظر صبحانه
خوردیم و قرار شد پس از فتح قله اتشکوه به همین محل برگردیم و شب را هم در این نقطه اتراق کنیم تا فردای ان روز گروه یک روزه به ما ملحق شوند تا به فتح قله افجه برویم
ساعت حدود سه قله فتح شد،پایین امدن از قله اتشکوه روی شن های روان
بود ساده و لذت بخش،قرار شد به محل
قبلی برگردیم و نهار را انجا صرف کنیم
و شب هم همان جا بخوابیم تا صبح فردا همگی عازم کوه افجه شویم
اسماعیل یازرلو و اراکی را که سریع بودند روانه کردیم به پایین تا مقدمات نهار را اماده کنند کمی که پایین امدیم
متوجه شدم در پایین همان محل موردنظر ، عده ای بازی می کنند،اما بازی ، عجیبی بود،عده ای یکی را دنبال
میکردند و وقتی او را می گرفتند دست و پایش را می بستند و یا چیزی شبیه ان، تعجب کرده بودم اینها دیگر چه نفهم هایی هستند محصول مردم و دهاتیهارا
پایکوب بازی خود کرده بودند.
کمی هم جلو رفتیم،اسماعیل یازرلو و دوستش برگشته و سینه خیز بالا می امدند.
یازرلو با صدای اهسته در حال سینه خیز

گفت :
عیسی به نشین به بقیه هم بگو بنشینند
-- چرا برگشتید؟
-- عده ای ارتشی و رنجر به کوهنوردان
حمله کرده اند
در کمرکش کوه اتشکوه در پشت سنگ هاو صخره ها سنگر گرفتیم،تا کنون چنین چیزی را تجربه نکرده بودیم،من سعی می کردم خونسردی خودم را حفظ کنم،ان همه تئوری باید به کار می امد
این یک حمله حساب شده بود،تظاهرات
خیابانی یواش یواش شروع می شد، اکثر این تظاهرات را کانون دانشجویان
راه می انداخت دهها نیروی ما در مدارس
با دانش اموزان بود،حالا رژیم به منبع
نیرو های انقلابی زده بود و ما باید از این
بلای ناگهانی با کمترین ضربه و اسیب
بیرون می امدیم.
خطاب به بچه ها گفتم:
این یک دستگیری ساده نیست،اگر می خواستند ما را بگیرند به راحتی یا در کوی و یا در دانشگاه چنین میکردند ،
اما چنین نکردند در کوه ما را محاصره کردند،الان یک وظیفه داریم باید این یورش رژیم به گوش سایر ین برسد
هم دیگر گروهها بدانند،چه خبر است و فردا به این منطقه نیایند و هم در خفا از بین نرویم !
بلافاصله گروه را به گروه های دو نفره تقسیم کردیم
وسایل را از اسماعیل گرفتم و گفتم:
تو باید از داخل این رودخانه با شنا خودتان را از منطقه بیرون می کشید و به هر نحو به مسجد کوی می روید و خبر را به همه می رسانید.
دو نفر دیگر قرار شد به قله برگردند و از طرف پشت کوه خودشان را به تهران برسانند،دونفر به چپ و دو نفر به راست،حرف اخرم به گروه این بود.
-- ببینید کسی هیچ کار بیخود و یا با خودی انجام نمی دهد،باید هر کس بتواند خود و دوست همراه خود را برهاند و خودش را به تهران برساند،
افشای این حمله به خصوص در زمانی که
رژیم فضای باز سیاسی اعلام کرده و تهران پر از خبرنگاران خارجی بود،نبود. ان موقع بدترین نتیجه ذهنمان را به خود مشغول کرده بود اگر ما را اینجا بکشند،کسی خبر دار نخواهد شد،
سعی می کردیم از این وضعیت، دستگیری در بیخبری و انهم در کمرکش کوه های اتشکوه و افجه و شاید هم از مرگ در بی خبری
منهم همراه خانم جاوید به طرفی عازم شدیم فقط مدتی بعد متوجه شدم
محاصره شدیم گفتم:
خانم جاوید ما محاصره شدیم،نباید بگوییم جزو گروه هستیم،اهل روستای
افجه ایم کوچه لاله پلاک دوازده بغل دکان بقالی،خواهر و برادریم برای جمع کردن سنگ های تزیینی به کوه زدیم،
بالاخره حلقه محاصره تنگتر شد وقتی به ما رسیدند،کمربند مرا باز کرده و دستهایم را از پشت بستند و روسری خانم جاوید را باز کرده و دستهای او را هم در پشت بستند،کوهنوردی با دستان بسته سختتر بود و به خصوص خانم جاوید سال اولی بود،در نهایت ما را به غاری بردند،قبل از یک گروه دیگر هم جمع کرده بودند این اصطلاح خودشان بود گروه کوهنوردی مدرسه عالی بیمه،
این را روز بعد فهمیدیم
بلافاصله پس از ورود ما،بازجویی اغاز شد و وقتی دکتر خسته و کوفته از پرسش و کتک کاری از سر لاشه من بلند شد با صدای بلندی گفت:
بچه ها دونفر مادر....گرفته ایم،خواهر و برادر هستند،خواهر اسم کوچک برادر را نمی داند و برادر اسم کوچک خواهر را نمی داند،برادر تورک است و خواهر فارس.
شب هم مارا به روی هم جمع کردند دختری از مدرسه عالی سرش هنگام زدن
شکافته بود،خونش علیرغم پانسمان
دامپزشک مهاجمین،همچنان به سر و صورتش می ریخت،من دنده هایم شکسته بود

بخش دوم

ولی طوری وانمود می کردم که کمرم شکسته است،پزشک گروه مهاجم هم ان را تایید کرد،ان دختر و این پسر باید پس از پایان برنامه به بیمارستان ارتش تحویل داده شوند !
بالاخره ماهها گذشت تا ان شب لعنتی
بسر امد و صبح شد ، همه دستگیر شده بودند ، هیچکس غایب نبود الا اسماعیل یازرلو و دوست اراکی او ، نگهبان یک سرباز تورک بود
وقتی رنجر ها یک روباه دیدند ، دنبالش کردند و در کوه ان را گرفتند به هم دیگر
می انداختند و روباه جیغ می زد و وقتی از دستشان فرار میکرد دوباره محاصره کرده و می گرفتند
سرباز نگهبان به ما نگاه کرد و گفت :
بچارالار
-- تولکی ؟
-- یوخ ، سیز !
ملایی تئورسین گروه گفت :
عیسی پسر این هم شهری شما است،بگو دستهای مان را باز کند یک سیگار بکشیم
-- تو که سیگاری نیستی !
-- خوب نباشم،مگر نمی گفتی که شریعتی هم سیگار می کشد !
تو را خدا بگو،کاری نداره،تازه پسر وسط شکنجه که سیگار کشیدن،حساب نیست
ان موقع من سیگاری بودم،ملایی همیشه خدا با من کلنجار می رفت و می خواست سیگار نکشم و منهم از اساتید ان روز مثال می زدم،ببین شریعتی سیگار می کشد انهم چه کشیدنی !
نمی کشد می خورد ، پشت سرهم،علامه جعفری،اقای طالقانی،و او هم کفری می شد تو از همه خصوصیت های انها،فقط سیگار کشیدن را انتخاب می کنی !
خانم شجاعی که بعد ها تا سردسته تمام
زن های ایران صعود کرد و تا معاونت رئیس جمهور هم رسید نتوانست مرا از دست ملایی برهاند اما یک حمله ارتش
بزرگ شاهنشاهی،مرا از دست ملایی رها کرد که چه عرض کنم با من همراه کرد
هم شهری من سرباز فداکار و خوبی بود
گفت : هم شهری من همین که چشم هایتان را باز کردم،خیلیه ، نمی توانم دستتان را باز کنم،اگر سیگار داری، محلش را بگو من دستم می گیرم،تو بکش!
صحنه بدیعی بود،پک زدم به سیگار، ملایی برای پک زدن خودش را جلو کشید
یک پک زد و سرفه امانش را برید،چشم هایش از کله اش بیرون زد،سرباز ترسید
گفتم :نترس طوری نمی شه،اون سیگاری نیست
سرباز خشک زده بود و نجوا کرد :
بابا شما دیگه کی هستید؟زیر شلاق و کتک،شوخیتان گرفته است الان گروه دوم با هلیکوپتر برای زدنتان می ایند
-- هم شهری برای همین روزها است
میدونی ما را چکار می کنند
-- اونا نمی دونم ولی میدانم ناراحت
هستند،خبرش در بین دانشجو ها پیچیده و گروه های دیگه ریختند به منطقه،رئیس پاسگاه بی سیم زده بود که نمی تواند از ورود مردم و جوانان به
روستای افجه ممانعت کند،دستور دادند
نباید کسی وارد منطقه شود‌ببین هم شهری من در یک صورت می توانم دستهایتان را بازکنم،بگو دستشویی دارم ، می برم اون لب رودخانه و برای مدت کمی دستهایت را باز می کنم.
قرار شد بچه ها چه دستشویی داشته باشند و چه نداشته باشند،به دستشویی که پشت سنگی،لب رود خانه بود بروند و برای لحظاتی از بند کمربند و یا روسری های خود ازاد شوند.
تجربه نا مشخصی بود،وقتی دستهایم را باز کرد و به بازوانم حرکت دادم،
انگاری بازوانم نبود و بریده شده بودند
سریع به انها نگاه کردم نه سر جایشان
بودند،وقتی راه می رفتم،بازی در می اوردم یعنی کمرم شکسته و نمی توانم
راحت راه بروم!
-- ملایی پچ پچ کرد,پسر بازی می کنی؟نه ؟
-- اما یک مقدارش بازی است من فکر می کنم دنده هایم شکسته و نه کمرم !
-- پزشکه چطور گول خورده؟
-- دامپزشک بگی بهتره پسر ، این پفیوز ها همه همدیگر را دکتر صدا می زنند
وقتی نوبت دستشویی دو باره به من رسید کمی دورتر رفتم و روی سنگی با سرباز شروع به صحبت کردیم ، گفتم : تو که سربازی ، تو اینجا چکار می کنی ؟
گفت : همه اینجا هستند ، گارد ، پاسگاه ،
ساواک ، می گویند شما خرابکار هستید !

در همین حین چند نفر از مردم روستا به
طرف ما می امدند ، خیلی خوشحال شدم ، می دانستم ، دانشجویان با خبر شده اند چون ساعت حدود هشت صبح بود و هیچ گروهی به ان منطقه نیامده بود و این نشان درستی گفته سرباز بود
که حمله کنندگان از ما ناراحت هستند
گویا انها برای جمعه برنامه ریزی داشته اند و ما ان را به هم زده بودیم ، اما حالا
روستایی ها یک خری را جلو انداخته بودند و به طرف ما می امدند ، یکی از رنجر ها تفنگ خود را به سوی انها گرفت
من تبسمی کردم ، دارد بلوف می زند ،
سرباز ترسیده بود و گفت :
هم شهری اگر دستشویی نداری برویم ،
اینها رحم ندارند
-- نترس بچه ، ما را خرابکار می دانند ، نه روستایی ها را
در همین موقع ، رنجر شلیک کرد ، الاغ حتا جیک نزد ، گلوله وسط پیشانیش
نشست و بی سر و صدا به زمین افتاد
من و سرباز به غار بر گشتیم ، ملایی با چشم هایش ، سوال میکرد :
چی شد ، صدای تیر بود !

گفتم :

گیر افتادیم ، اینها شوخی ندارند ، روستایی ها برای فهمیدن موضوع می امدند ، الاغ شان را کشتند
-- خودشان چی شدند ؟

-- خودشان فرار کردند !

تاریخ
2019.10.09 / 15:02
مولف
عیسی نظری
شرح لر
دیگر خبرلر

قادین گولرسه...

نه آغلارسان، نه سیزلارسان، بیر دردی بئش اولان کؤنلوم...

تبریز دلیلری بیزی اؤزباشینا بوراخدی... – تبریزلی یازار

تبریزلیلره آچیق مکتوب: او کیشی کیمدیر؟

هیمنیمیزه غضبیمیز واردی، میزیلدانیردیق…

ارمنی تعصبو چکه‌ن «بایقوش» آذربایجانلیلار

ارمنیلر بو دعوتی قبول ائتمیرلرسه…

فاجعه اؤنوندییک: رژیمدن حاقیمیزی زورلا آلمالیییق!

سیز ۴۰ میلیونو اونوتموسوز – بایرامینیز مبارک

ارمنیلرین تهدید ائتدیی لو عسگروو وفات ائتدی

خبر خطّی
Axar.az'da reklam Bağla
Reklam
Bize yazin Bağla